Web Analytics Made Easy - Statcounter

ایران بار دیگر با تشییع پیکر یکی از قهرمانان خود شوری حماسی گرفت و مردم لابلای اخبار غم زده کرونا بار دیگر به خود آمدند. ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۳:۱۱ فرهنگی فرهنگ حماسه و مقاومت نظرات - اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شهید اصغر پاشاپور که اکثراً او را با قطعه فیلم هایی در همراهی‌ سردار قاسم سلیمانی میان مدافعان حرم می‌شناسند، یک ماه بعد از شهادت سپهبد شهید قاسم سلیمانی در حلب توسط تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

پیکر مطهر او توسط تروریست‌های تکفیری احرار الشام (جبهه النصره) ربوده و سر از بدنش جدا شده بود. نهایتاً پیکر بی سر این فرمانده شهید توسط رزمندگان مدافع حرم بعد از گذشت چندین روز با دو اسیر جبهه‌النصره تبادل شده و همزمان با اولین شب از ماه رجب و مصادف با پنجم اسفند ماه 98 به کشور بازگشت.

شهید پاشاپور از فرماندهان ارشد جبهه مقاومت، مستشار نظامی رزمندگان دفاع وطنی سوریه و فرمانده قرارگاه عملیاتی شمال سوریه بود که حدود هشت سال به منظور مقابله با تروریست‌های تکفیری داعش و احرار الشام در این جبهه حضور فعال داشت و عمده آموزش‌های رزمندگان سوری بر عهده او بود. او از اقوام (برادر همسر) شهید مدافع حرم، محمد پورهنگ بود.

شهید پاشاپور از یاران نزدیک حاج قاسم سلیمانی بود که بعد از شهادت او به روایت همرزمانش بسیار بی‌تاب و بی‌قرار وصل حاج قاسم بود و نهایتاً این فراق چندان طولی نکشید و بعد از حدود یک ماه او نیز به شهادت رسید. پاشاپور متولد شهرری بود و از او سه فرزند به یادگار مانده است. تشییع پیکر مطهر این فرمانده جبهه مقاومت که به علت شرایط شیوع ویروس کرونا چند ماه به تأخیر افتاده بود، نهایتاً صبح یکشنبه 28 اردیبهشت ماه 1399 مصادف با 23 ماه مبارک رمضان در تهران برگزار شد.

ایران بار دیگر با تشییع پیکر یکی از قهرمانان خود شوری حماسی گرفت و مردم لابلای اخبار غم زده کرونا بار دیگر به خود آمدند و به خاطر آوردند که حماسه سازان در جبهه های مقاومت اسلامی چگونه گمنامانه جهاد می کنند تا امنیت ارمغان این کشور باشد. شهید پاشاپور چهارمین شهید از شهدای اخیر مدافع حرم است که از دیار ری راهی جبهه های مقاومت شد. شهید ابوالفضل سرلک، شهید وحید زمانی نیا، شهید مصطفی محمد میرزایی و حالا شهید اصغر پاشاپور... حالا شهر ری با شهدای سلحشور خود به خود می بالد وقتی تابوت های بی سر یا اربا اربا شده این شهیدان را بر دوش خود تشییع می کند.

پدرانه هایی از شهید اصغر پاشاپور

پدر شهید اصغر پاشاپور در گفتگو با تسنیم با اشاره به آخرین دیدارش با فرزند قبل از شهادت می‌گوید: آخرین بار پارسال قبل از ماه محرم پسرم را دیدم. برایش دعا کردم که پیروز و سلامت باشد و از حریم اسلام دفاع کند. در طول سال‌هایی که در سوریه بود 5 بار برای دیدنش راهی سوریه شدم. از حضور در میادین جنگ چیزی نمی‌گفت. ما عادت داشتیم که از مسائل کار اصغر چیزی نمی‌پرسیدیم و او هم چیزی نمی‌گفت. وقتی ما در سوریه بودیم مرتب به زیارت حرم حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) می‌رفتیم. در این مدت هر بار که می‌رفتیم، فکر نمی‌کنم بیشتر از دو ساعت با اصغر دیدار کرده باشیم.

حرکت خانوادگی اصغر در راه اسلام

او ادامه می‌دهد: اصغر نزدیک هشت سال در سوریه بود. همسر و فرزندانش را هم با خود به آنجا برد. وقتی پرسیدیم: «چرا خانواده را به آنجا می‌بری؟» می‌گفت: «وقتی کسی بخواهد در راه اسلام حرکت کند باید این حرکت کلی باشد و خانواده‌اش را همراه کند.» حتی از چهره او مشخص بود که شهید و فدایی رهبر و فدایی حرم حضرت زینب(س) می‌شود. چون از کوچکی عشقش اسلام و انقلاب بود. آخرین بار که او را دیدیم دم رفتن، دست و پای من و مادرش را بوسید و گفت برای ما دعا کنید. هیچ وقت توصیه خاصی نداشت اما همیشه فقط می‌گفت مراقب خود باشید و برای ما دعا کنید.

بعد از شهادت سردار دیگر اصغر سابق نبود

پدر این فرمانده شهید از صمیمیت اصغر با سردار قاسم سلیمانی هم روایت‌هایی دارد که خیلی کوتاه به آن اشاره می‌کند و می‌گوید: اصغر بعد از شهادت سردار سلیمانی دیگر اصغر سابق نبود. همسرش می‌گفت: «در مدت یک ماه بعد از شهادت حاج قاسم فقط یک بار پیش ما به خانه آمد و آن یک بار هم با دوستش از حاجی تعریف می‌کردند و فقط گریه می‌کردند. و وقتی هم که رفت 15 روز او را ندیدیم تا اینکه خبر شهادتش آمد.» اصغر شاگرد حاج قاسم بود و نهایتاً با فاصله یک ماه بعد از او نیز به شهادت رسید.

اعلام کردیم به خاطر پیکر اصغر لطمه‌ای به اسلام نخورد

او در ادامه به درسی که از کربلا آموخته است هم اشاره می‌کند و می‌گوید: بعد از شهادت، پیکرش به دست تکفیری‌ها افتاده بود. این تروریست‌ها چیزهایی در ازای پیکرش خواسته بودند که ما هم اعلام کردیم خدای نکرده به خاطر پیکر اصغر، لطمه‌ای به اسلام نخورد و هزینه پرداخت نشود. زیرا فرزند ما یک قربانی و یک هدیه در راه اسلام است و هدیه را کسی پس نمی‌گیرد. این موضوع را ما از کربلا یاد گرفتیم که مادر وهب هدیه ای را که داد، پس نگرفت. اما دوستان اصغر محبت کردند و پیکر اصغر را آوردند و ما هم از آن‌ها تشکر می‌کنیم.

خبر شهادت حاج قاسم بیشتر از شهادت اصغر ناراحتم کرد

پدر شهید پاشاپور خوشحال است که پسرش اینقدر به حاج قاسم نزدیک بوده. او می‌گوید: من قبلاً نمی‌دانستم که اصغر چقدر به حاج قاسم نزدیک است وقتی بعد از شهادت فیلم‌هایش را دیدم متوجه این علاقه شدم و آن موقع تازه انگار اصغر را شناختم. خبر شهادت حاج قاسم بیشتر از شهادت اصغر ناراحتم کرد. خوشحالم که مادرش دیگر چشم به راه نیست و پیکر پسرش را دید و آرام گرفت. اما ناراحتم وقتی فکر می‌کنم حضرت زینب(س) با بدن 72 عزیزی که در صحرای کربلا گذاشت و خودش اسیر شد، چه کرده است؟ همه شهدا فدای یک تار موی رهبرمان. هرچه اشک هم ریختم برای شهدای کربلا بود و برای اصغر گریه نکردم.

همچنین از علاقه اصغر به حضرت زینب می‌گوید و ادامه می‌دهد: علاقه به خصوصی به حرم حضرت زینب(س) داشت. تا وقتی در ایران بود بود هر سال برای شهادت حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) مراسم برگزار می‌کرد. ضمنا یادم هست هرسال در سالگرد ارتحال حضرت امام(ره) هم در مسیر اتوبان منتهی به بهشت زهرا برای زائران مرقد امام ایستگاه صلواتی برپا می‌کرد. علاقه خاصی به انقلاب و اهل بیت(ع) داشت. انقلابی بود و شهادت حقش بود. گمنام جهاد می‌کرد و فدای رهبر شد. از این بابت خیلی خوشحالم.

عزیز فاطمه! این قربانی را از ما قبول کن

پدر شهید پاشاپور در پایان می‌گوید: دعا می‌کنم خدا به احترام آن لحظه که حضرت سیدالشهدا(ع) بدن حضرت علی اکبر(ع) را گرفت و گفت خدایا این قربانی را از ما قبول کن، اسلام همیشه پیروز باشد. ما هم می‌گوییم:«عزیز فاطمه! این قربانی را از ما قبول کن.» من برای اصغر ناراحت نیستم اما دل‌ها برای حضرت زینب(س) بسوزد که هرچه برای او بدهیم، کم داده‌ایم. ما هر چه داریم از حرم اهل بیت و اسلام داریم. خون شهدا درخت اسلام را آبیاری می‌کند. ما هم به این شهدا افتخار می‌کنیم.

تصاویر دیده نشده از فرمانده جبهه مقاومت، شهید اصغر پاشاپور

حاج اصغر به روایت زینب خانواده پاشاپور

شهید اصغر پاشاپور دومین شهید خانواده است. پیش از او همسر خواهرش یعنی شهید محمد پورهنپ نیز در راه دفاع از حرم اهل بیت در سوریه به شهادت رسیده بود. حجت الاسلام محمد پورهنگ متولد سال 56 شهرری بود که سال 94 روانه سوریه شد و پس از یک سال و اندی توسط تکفیری ها مسموم و به دلیل وخامت اوضاع جسمانی، به ایران انتقال یافت اما 31 شهریور در بیمارستان بقیه اللّه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. زینب پاشاپور خواهر فرمانده شهید اصغر پاشاپور و همسر شهید مدافع حرم محمد پورهنگ 9 سال از برادر شهیدش کوچکتر است. او حالا پرچمدار صبر و مقاومت در خانواده پاشاپور است. کسی که زینب وار ایستاده و از شهدای عزیزش صحبت می‌کند.

او در گفتگو با تسنیم با اشاره به نخستین اعزام‌های برادرش به سوریه می‌گوید: از همان روزهای ابتدایی که جنگ سوریه شروع شد، برادرم برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) راهی شد. وقتی آتش جنگ بالا گرفت و نیروهایی برای مقابله با تروریست‌ها به آنجا اعزام شدند، برادرم نیز مدت مرخصی هایی را که توسط آن به تهران می‌آمد، کوتاه کرد و بیشتر در منطقه ماند. حتی چند سال به ایران بازنگشت و من هم آخرین بار دو سال پیش بود که وقتی برای برگرداندن وسایل همسر شهیدم به سوریه رفتم، برادرم را آنجا دیدم. خود حاج اصغر هم آخرین بار عید فطر دو سال گذشته بود که به ایران آمد و به خانواده سر زد و از آن به بعد دیگر نیامده بود. همه این‌ها به دلیل مسئولیت سنگین اش در منطقه بود.

همسرم شهید محمد پورهنگ در ایران صمیمی ‌ترین رفیق برادرم بود

او ادامه می‌دهد: همسر من شهید محمد پورهنگ در ایران صمیمی ‌ترین رفیق برادرم، شهید پاشاپور بود. چند سال بعد از اینکه برادرم به سوریه رفت، همسرم هم عازم سوریه شد و آن‌ها در یک جبهه می‌جنگیدند البته مناطق فعالیتشان با هم متفاوت بود. همسر من در منطقه درگیری مسموم شده و به خاطر مسمومیت، مدتی را در بیمارستان درگیر مداوا بود که برادرم گاهی به او در بیمارستان سر می‌زد اما وقتی همسرم به شهادت رسید، حاج اصغر به خاطر شرایط حساس منطقه نتوانست مسئولیتش را رها کند و برای شرکت در مراسم شهید پورهنگ حاضر شود.

بعد از شهادت از نزدیکی او به حاج قاسم مطلع شدیم

خواهر شهید پاشاپور با اشاره به آخرین دیدار با برادر می‌گوید: وقتی آخرین بار برای دیدار برادرم به سوریه رفتم، فهمیدم آنجا مسئولیتی دارد اما از جزئیات آن بی اطلاع بودم وقتی به شهادت رسید، فهمیدیم یکی از فرماندهان ارشد منطقه بوده است. در واقع حاج اصغر روحیه نگفتن داشت. هیچ وقت از خاطرات منطقه و درگیری چیزی تعریف نمی‌کرد. بعد از اینکه حاج‌ قاسم شهید شد، فیلم‌هایی از ایشان منتشر می‌شد که تصویر اطرافیانش را در فیلم محو می‌کردند تا شناسایی نشوند. ما همان موقع میان این افرادی که دور حاج‌قاسم بودند کسی را با قد و قواره برادرم می‌دیدیم و حدس میزدیم که حاج اصغر باشد اما بعد از شهادت حاج قاسم فیلم‌ها را کامل‌تر رویت کردیم و از حضور او نزدیکی حاج قاسم به خوبی مطلع شدیم.

زینب پاشاپور با اشاره به وابستگی حاج اصغر به سردار شهید سلیمانی می گوید: یک ماهی که فاصله بین شهادت حاج قاسم با شهادت حاج اصغر بود، برای برادرم روزهای سختی بود و آن طور که همسرش تعریف می‌کند به شدت تحت تاثیر حاج‌ قاسم بوده و با ایشان بسیار صمیمی بود و از دست دادن حاج‌ قاسم برایش داغ سنگینی بود.

در آزادسازی مناطق تحت اشغال تروریست‌های جبهه النصره شهید شد

او همچنین به نحوه شهادت حاج اصغر اشاره کرده و می‌گوید: بار آخر شهید اصغر پاشاپور به منظور آزادسازی مناطق تحت اشغال تروریست‌های جبهه النصره و تثبیت مناطقی که تازه آزاد شده بود در منطقه عملیات حضور داشت که از ناحیه سینه مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به شهادت رسید. وقتی محل مورد اختفای آنان محاصره می‌شود، پیکر او هم به دست دشمنان می‌افتد. از روزهای ابتدایی ما امید داشتیم که پیکرش برگردد هرچند همه اعضای خانواده متفق القول بودیم که حاضر نیستیم یک ریالی از بیت‌المال به خاطر بازگرداندن پیکر برادرم پرداخت شود. چون اصل روح اوست که حالا پیش خداست.

خواهر شهید ادامه می دهد: پیکر اصغر برای ما ارزشمند بوده و هست که با آمدنش بر سر مزارش می‌توانیم خود را تسلی دهیم ولی پدرم اعلام کرد که به خاطر این آرامش حاضر نیستیم عزت خود را از دست بدهیم. البته دوستانش به خانواده قول داده بودند که اگر بتوانند و شرایط مهیا باشد، مبادله را انجام می‌دهند و خواست خدا این بود که مبادله صورت بگیرد.

همیشه دنبال خوب کردن حال دیگران بود/آخرین ماموریت خود را قبل شهادت تکمیل کرد

همسر شهید پورهنگ از صفات اخلاقی جالب برادر شهیدش چنین می‌گوید: همه خاطراتم از حاج اصغر آمیخته به خنده و شوخی است. همیشه دنبال خوب کردن حال دیگران بود. یک ویژگی که خیلی در  او پررنگ بود مسئولیت پذیریش بود. محال بود مسئولیت قبول کند و آن را به سرانجام نرساند. در روزهای آخر هم منطقه ای که فرماندهان دستور به آزاد شدنش را داده بودند، به یاری رزمندگان دیگر به طور کامل آزاد کرد و بعد به شهادت رسید و این یعنی آخرین ماموریت خود را هم تکمیل کرد و بعد رفت. الان هم که پیکر ایشان بازگشته است احساس می‌‌کنم بخشی از این وظیفه و مسئولیت باعث بازگشت پیکرش بود زیرا او مقبولیتی در بین مردم دارد که با این بازگشت وظیفه‌اش به سرانجام خواهد رسید.

انتهای پیام/

R1013186/P/S4,38/CT7 واژه های کاربردی مرتبط جبهه مقاومت اسلامی شهدای مدافع حرم مدافعان حرم

منبع: تسنیم

کلیدواژه: جبهه مقاومت اسلامی شهدای مدافع حرم مدافعان حرم جبهه مقاومت اسلامی شهدای مدافع حرم مدافعان حرم شهید اصغر پاشاپور شهادت حاج قاسم شهادت رسید شهید پاشاپور قاسم سلیمانی بعد از شهادت ادامه می دهد جبهه النصره جبهه مقاومت محمد پورهنگ حضرت زینب س تروریست ها پیکر اصغر آخرین بار مدافع حرم بار دیگر حاج اصغر اهل بیت فیلم ها یک ماه

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۰۰۵۳۷۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

پرفروش‌های داستانی حوزه مقاومت در نمایشگاه

چه می‌شود که کتابی، در یک نمایشگاه چند روزه خوب دیده می‌شود و خوب می‌فروشد؟ قطعاً دلایل زیادی برای موفقیت کتاب‌ها در رویدادهای این‌چنینی وجود دارد. بخشی از این دلایل به جذابیت خود کتاب برمی‌گردد.

به گزارش مشرق، کتاب «سلام بر ابراهیم» در نمایشگاه مجازی سال گذشته فروش خوبی داشت و البته همیشه یکی از پرطرفدارترین کتاب‌های ادبیات پایداری بوده است، چون تصویری واقعی و ملموس از شهید هادی را نشان‌مان می‌دهد. در این کتاب با مرد جوانی مواجه می‌شویم که سراسر فضایل اخلاقی است، اما پا روی زمین دارد و به‌ظاهر همه کنش و واکنش‌هایش زمینی‌اند. در گذر از همین زندگی عادی، همین حوادث ریز و درشتی که با آن‌ها مواجه می‌شود، فضایل اخلاقی‌اش را نیز بروز می‌دهد. کتاب «سلام بر ابراهیم» در معرفی شهید هادی به اغراق روی نمی‌آورد و فقط حقیقت را، تا حد ممکن به همان شکلی که بوده است روایت می‌کند.

می‌خوانیم: در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم. بعد با موتور به منزل یکی از رفقا برای مراسم افطاری رفتیم. صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهیم بود. خیلی تعارف می‌کرد. ابراهیم هم که به تعارف احتیاج نداشت! خلاصه کم نگذاشت. تقریباً چیزی از سفره اتاق ما اضافه نیامد! جعفر جنگروی از دوستان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می‌رفت و دوستانش را صدا می‌کرد. یکی‌یکی آن‌ها را می‌آورد و می‌گفت: ابرام جون، ایشون خیلی دوست داشتند شما را ببینند و… ابراهیم که خیلی خورده بود و به خاطر مجروحیت، پایش درد می‌کرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسی کند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بی‌صدا می‌خندید. وقتی ابراهیم می‌نشست، جعفر می‌رفت و نفر بعدی را می‌آورد! چندین بار این کار را تکرار کرد. ابراهیم که خیلی اذیت شده بود با آرامش خاصی گفت: جعفر جون، نوبت ما هم می‌رسه!

راوی می‌افزاید: آخر شب می‌خواستیم برگردیم. ابراهیم سوار موتور من شد و گفت: سریع حرکت کن! جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زیاد شد. رسیدیم به ایست و بازرسی! من ایستادم. ابراهیم با صدای بلند گفت: برادر بیا اینجا! یکی از جوان‌های مسلح جلو آمد. ابراهیم ادامه داد: دوست عزیز، بنده جانباز هستم و این آقای راننده هم از بچه‌های سپاه هستند. یک موتور دنبال ما داره میاد که… بعد کمی مکث کرد و گفت: من چیزی نگم بهتره، فقط خیلی مواظب باشید. فکر کنم مسلحه! بعد گفت: بااجازه و حرکت کردیم. کمی جلوتر رفتم توی پیاده‌رو و ایستادم. دوتایی داشتیم می‌خندیدیم. موتور جعفر رسید. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه کمری جعفر شدند! دیگر هر چه می‌گفت کسی اهمیت نمی‌داد و… تقریباً نیم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شناخت. کلی معذرت‌خواهی کرد و به بچه‌های گروهش گفت: ایشون، حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشگر سیدالشهداء هستند. بچه‌های گروه، با خجالت از ایشان معذرت‌خواهی کردند. جعفر هم که خیلی عصبانی شده بود، بدون اینکه حرفی بزند اسلحه‌اش را تحویل گرفت و سوار موتور شد و حرکت کرد. کمی جلوتر که آمد ابراهیم را دید. در پیاده‌رو ایستاده و شدید می‌خندید! تازه فهمید که چه اتفاقی افتاده. ابراهیم جلو آمد، جعفر را بغل کرد و بوسید. اخم‌های جعفر باز شد. او هم خنده‌اش گرفت. خدا را شکر با خنده همه‌چیز تمام شد.

شهادت و حقیقت، خاطراتی از جنس پاکی و مظلومیت

کتاب «من میترا نیستم» نیز در فهرست پرفروش‌های نمایشگاه کتاب ۱۴۰۲ جای گرفته بود. این کتاب که کاری از معصومه رامهرمزی و بازنویسی یکی از آثار قبلی اوست، داستانی از پاکی و معصومیت را روایت می‌کند. داستان دختر نوجوانی به اسم زینت کمایی که به انقلاب دل بست و به سهم خود برای تحقق آرمان‌های آن کوشید، اما به دست دشمنان همین انقلاب به شهادت رسید. زمان شهادت چهارده سال بیشتر نداشت. سرشار از زندگی بود و مسیری طولانی پیش رو داشت. اما در همان نخستین قدم‌ها، قربانی ترور منافقین شد. منافقینی که شرارت را نمایندگی می‌کردند، شرارتی که تاب تحمل پاکی و درستی این دختر نوجوان را نداشت و نه فقط با او یا با انقلاب، که با همه زیبایی‌ها و خوبی‌ها دشمن بود. آنچه جذابیت این کتاب را بیشتر می‌کند، لحن صمیمی و ساده‌ای است که رامهرمزی برای مرور زندگی شهید کمایی انتخاب کرده است. همین مظلومیت و معصومیت قهرمان داستان است که خواه‌ناخواه خواننده را متأثر می‌کند و به درون روایت می‌برد. معصومیتی که به شهادت ختم شد و مظلومیتی که حتی بعد از این شهادت، ادامه داشت.

در جایی از کتاب، از قول مادرش می‌خوانیم: بعد از اینکه خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه می‌خواهد، اسمش را عوض کرد. می‌گفت: «من میترا نیستم. اسمم زینبه. با اسم جدید صدام کنید.» از باباش و مادربزرگش به خاطر اینکه اسمش را میترا گذاشته بودند، ناراحت بود. من نُه ماه بچه‌ها را به دل می‌کشیدم؛ اما وقتی به دنیا می‌آمدند، ساکت می‌نشستم و نگاه می‌کردم تا مادرم و جعفر روی آن‌ها اسم بگذارند… بعد از انقلاب، دیگر دخترم نمی‌خواست میترا باشد. دوست داشت همه‌جوره پوست بیندازد و چیز دیگری بشود؛ چیزی به خواست و اراده خودش، نه به خاطر من، جعفر یا مادربزرگش… زینب برای اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند، یک روز روزه گرفت و دوستان همفکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد. می‌خواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود.

همچنین باید از «تنها گریه کن» کاری از اکرم اسلامی نام ببریم، کتابی درباره شهید محمد معماریان که زندگی‌اش از زبان مادرش اشرف سادات منتظری مرور می‌شود. «برای بقیه سه سال از شهادت محمد گذشته بود، برای من هر روزِ این سه سال، به‌اندازه سی سال کش آمده بود.» اینجا با مادر شهید روبه‌رو هستیم، مادری که از خودش، از خاطراتش، و از پسرش صحبت می‌کند. «آن اوایل که جنگ شروع شد، ما فکر می‌کردیم خیلی زود تمام می‌شود. به خیالمان هم نمی‌رسید که هی جوان‌ها بروند و برنگردند، مردها سایه‌شان از سر زن و بچه‌هایشان کم شود و زن‌ها تلاش کنند قوی روی پا بمانند و بچه‌های‌شان را دست‌تنها بزرگ کنند. ما بارها و بارها هر چیزی را که به فکرمان می‌رسید، پشت کامیون‌ها بار بزنیم و هر دفعه توی دلمان دعا کنیم دفعه آخر باشد و خیلی زود شر جنگ از زندگی‌مان کم شود، ولی نشود و دوباره سبزی خشک کنیم و لباس بدوزیم و چشم به راه، بغض‌مان را فرو بخوریم و به هم دلداری بدهیم.»

حرف‌های مادر، خواننده را نه فقط درگیر می‌کند، که تکان می‌دهد. خاطراتش را می‌خوانیم و در بخش‌هایی از آن، با حقایقی بزرگ مواجه می‌شویم. «سرش را آورد بالا و این بار با التماس و بغض خیره شد توی چشم‌هایم و گفت: مامان جان! می‌دونید شهادت داریم تا شهادت. دلم می‌خواد طوری شهید بشم که احتیاج به غسل نداشته باشم؛ مثل امام حسین بدنم بمونه روی زمین، زیر آفتاب. دعا می‌کنی برام؟ نمی‌فهمیدم این بچه کجاها را می‌دید. غافلگیر شده بودم. من فوق فوقش دعا می‌کردم پسرم با شهادت عاقبت‌به‌خیر بشود، اما پسرم، فقط آن را نمی‌خواست؛ آرزو داشت تا آنجا که می‌شود، شبیه امامش باشد.»

دیگر خبرها

  • دست پر «مکتب حاج قاسم» در نمایشگاه کتاب تهران
  • پیام رهبری به خانواده سردار ترور شده در سوریه
  • پرفروش‌های داستانی حوزه مقاومت در نمایشگاه
  • چرا سردار زاهدی نمی خواست لباس سپاه را بپوشد؟
  • شهدا برکت مجموعه انتظامی هستند
  • دیدار با خانواده شهیدی که به دست اسرائیل به شهادت رسید/ عکس
  • تشییع پیکر مطهر ٢ شهید گمنام در کرمان و رفسنجان/وداع با فرزندان روح الله در ديار حاج قاسم
  • ایران زمین فرزندان خود را به آغوش گرفت
  • مراسم بزرگداشت سردارشهیدجواددوربین درانزلی برگزار می شود
  • بیعتی دوباره با شهید راه مقاومت